جلسه دوم : عوامل تحريف
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باریء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبد
الله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی
الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن
مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
گفتيم تحريفاتی در واقعه عاشورا شده است ، چه از نوع تحريف لفظی و چه
از نوع تحريف معنوی . و همين تحريفات سبب شده كه اين سند بزرگ تاريخی
و اين منبع بزرگ تربيتی برای ما بیاثر و يا كم اثر شود ، و احيانا در
مواقعی اثر معكوس ببخشد . عموم ما وظيفه داريم كه اين سند مقدس را از
اين تحريفات كه آن را آلوده كرده است پاك
و منزه كنيم . امشب درباره عوامل تحريف بحث میكنم و سپس بحث ما در
اطراف تحريفات معنوی اين حادثه خواهد بود .
عوامل تحريف :
اين عوامل بر دو قسم است . يك نوع عوامل عمومی است . يعنی بطور كلی
عواملی وجود دارد كه تواريخ را دچار تحريف میكند ، اختصاص به حادثه
عاشورا ندارد . مثلا هميشه اغراض دشمنان ، خود ، عاملی است برای اينكه
حادثهای را دچار تحريف كند . دشمن برای اينكه به هدف و غرض خود برسد ،
تغيير و تبديلهائی در متن تاريخ ايجاد و يا توجيه و تفسيرهای ناروايی از
تاريخ میكند و اين نمونههای زيادی دارد كه نمیخواهم در اطراف آنها بحث
بكنم ، همين قدر عرض میكنم كه در تحريف حادثه كربلا هم اين عامل دخالت
داشته است . يعنی دشمنان در صدد تحريف نهضت حسينی برآمدند . و همان
طوری كه در دنيا معمول است كه دشمنان ، نهضتهای مقدس را به افساد و
اخلال و تفريق كلمه و ايجاد اختلاف متهم میكنند ، حكومت اموی نيز خيلی
كوشش كرد برای اينكه نهضت حسينی را چنين رنگی بدهد .
از همان روز اول چنين تبليغاتی شروع شد . مسلم كه به كوفه میآيد ، يزيد
ضمن ابلاغی كه برای ابن زياد جهت حكومت كوفه صادر میكند ، مینويسد :
مسلم پسر عقيل به كوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ايجاد اختلاف در
ميان مسلمانان است ! برو و او را سركوب كن . وقتی مسلم گرفتار میشود و
او را به دارالاماره ابن زياد
میبرند ، ابن زياد به مسلم میگويد : پسر عقيل ! چه شد كه آمدی به اين شهر
، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند ، تو آمدی آشوب كردی ، ايجاد اختلاف و
فتنه انگيزی كردی ! مسلم هم مردانه جواب داد :
اولا آمدن ما به اين شهر ابتدايی نبود . مردم اين شهر از ما دعوت كردند
، نامههای فراوان نوشتند و آن نامهها موجود است . و در آن نامهها
نوشتهاند پدر تو ، زياد ، در سالهايی كه در اينجا حكومت كرده ، نيكان
مردم را كشته ، بدان را بر نيكان مسلط كرده و انواع ظلمها و اجحافها به
مردم كرده است . از ما دعوت كردند برای اينكه عدالت را برقرار كنيم .
ما برای برقراری عدالت آمدهايم . و حكومت اموی برای اينكه تحريف معنوی
كرده باشد ، از اين جور قضايا زياد گفت ، ولی تاريخ اسلام تحت تاثير اين
تحريف واقع نشد . و شما يك مورخ و صاحبنظر را در دنيا پيدا نمیكنيد كه
بگويد حسين بن علی العياذ بالله قيام نابجايی كرد ، آمد كلمه مردم را
تفريق كند ، اتحاد را از بين ببرد . خير ، دشمن نتوانست در حادثه كربلا
تحريفی ايجاد كند . در حادثه كربلا هر چه تحريف شده ، با كمال تاسف از
ناحيه دوستان است .
عامل دوم
عامل دوم تمايل بشر به اسطوره سازی و افسانهسازی است و اين در تمام
تواريخ دنيا وجود دارد . در بشر ، يك حس قهرمان پرستی هست كه در اثر
آن درباره قهرمانهای ملی و قهرمانهای دينی افسانه
میسازد ( 1 ) . بهترين دليلش اين است كه مردم برای نوابغی مثل بوعلی
سينا و شيخ بهايی چقدر افسانه جعل كردند ! بوعلی سينا بدون شك نابغه
بوده و قوای جسمی و روحی او يك جنبه فوق العادگی داشته است . ولی
همينها سبب شده مردم برای او افسانهها بسازند . مثلا میگويند بوعلی سينا
مردی را از فاصله يك فرسنگی ديد و گفت اين مرد ، نان روغنی ، نانی كه
چرب است میخورد . گفتند از كجا فهميدی كه نان میخورد و نان او هم چرب
است ؟ ! گفت برای اينكه من پشههايی را میبينم كه دور نان او میگردند ،
فهميدم نانش چرب است كه پشه دور آن پرواز میكند ! معلوم است كه اين
افسانه است ، آدمی كه پشه را از يك فرسنگی ببيند ، چربی نان را از خود
پشهها زودتر میبيند .
يا میگويند بوعلی سينا در مدتی كه در اصفهان تحصيل میكرد ، گفت من
نيمههای شبكه برای مطالعه برمیخيزم ، صدای چكش مسگرهای كاشان نمیگذارد
مطالعه كنم . رفتند تجربه كردند ، يك شب دستور دادند مسگرهای كاشان
چكش نزنند ، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابيدم و يا آرام مطالعه كردم .
معلوم است كه اينها افسانه است .
برای شيخ بهايی چقدر افسانه ساختند . اين جور چيزها اختصاص به حادثه
عاشورا ندارد . مردم درباره بوعلی هر چه میگويند ، بگويند ، به كجا ضرر
میزند ؟ به هيچ جا . اما افرادی كه شخصيت آنها ، شخصيت
پيشوايی است ، قول آنها ، عمل آنها ، قيام آنها ، نهضت آنها سند و حجت
است ، نبايد در سخنانشان ، در شخصيتشان ، در تاريخچهشان تحريفی واقع شود
. درباره اميرالمؤمنين علی عليه السلام ، ما شيعيان چقدر افسانه گفتهايم !
در اينكه علی عليه السلام مرد خارق العادهای بوده و بحثی نيست . در
شجاعت علی عليهالسلام كسی شك ندارد . دوست و دشمن اعتراف دارند كه
شجاعت علی عليه السلام شجاعت فوق افراد عادی بوده است . علی عليه السلام
در هيچ ميدان جنگی ، با هيچ پهلوانی نبرد نكرد مگر اينكه آن پهلوان را
كوبيد و بزمين زد . اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همين مقدار
قناعت كردند ؟ ! ابدا . مثلا گفتهاند علی عليه السلام در جنگ خيبر با
مرحب خيبری روبرو شد ، مرحب چقدر فوق العادگی داشت . مورخين هم
نوشتهاند كه علی در آنجا ضربتش را كه فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد (
نمیدانم كه اين دو نيم كامل بوده يا نه ) ولی در اينجا يك حرفها ، و يك
افسانههايی درست كردند كه دين را خراب میكند . میگويند به جبرئيل وحی
شد فورا بزمين برو كه اگر شمشير علی فرود بيايد ، زمين را دو نيم میكند ،
به گاو و ماهی خواهد رسيد ، بال خود را زير شمشير علی بگير . رفت گرفت
، علی هم شمشيرش را آنچنان فرود آورد كه مرحب دو نيم شد و اگر آن دو
نيم را در ترازو میگذاشتند با هم برابر بودند ! بال جبرئيل از شمشير علی
آسيب ديد و مجروح شد ، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود . وقتی
كه به آسمان رفت خدا از او سؤال كرد اين چهل روز كجا بودی ؟ خدايا در
زمين بودم ، تو به من ماموريت داده بودی . چرا زود برنگشتی ؟ خدايا
شمشير علی كه فرود آمد بالم را
مجروح كرد ، اين چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم ! ديگری میگويد
شمشير علی آنچنان سريع و نرم آمد كه از فرق مرحب گذشت تا به نمد زين
اسب رسيد . علی كه شمشيرش را بيرون كشيد ، خود مرحب هم نفهميد ! گفت
علی همه زور تو همين بود ؟ ! ( خيال كرد ضربت كاری نشده است ! ) همه
پهلوانی تو همين بود ؟ ! علی گفت خودت را حركت بده ، مرحب خودش را
حركت داد ، نصف بدنش از يك طرف افتاد و نصف ديگر از طرف ديگر !
حاجی نوری ، اين مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان ، ضمن انتقاد از جعل
اينگونه افسانهها میگويد برای شجاعت حضرت ابوالفضل نوشتهاند كه او در
جنگ صفين ( كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نيست ، اگر شركت هم كرده يك
بچه پانزده ساله بوده ) مردی را به هوا انداخت ، ديگری را انداخت ، نفر
بعدی را ، تا هشتاد نفر ، نفر هشتادم را كه انداخت هنوز نفر اول بزمين
نيامده بود ! بعد اولی كه آمد دو نيمش كرد ، دومی نيز همچنين تا نفر آخر
!
قسمتی از تحريفاتی كه در حادثه كربلا صورت گرفته معلول حس اسطوره سازی
است . اروپائيها میگويند در تاريخ مشرق زمين مبالغهها ، اغراقها زياد
است و راست هم میگويند . ملا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است :
سواره نظام لشكريان عمر سعد ششصد هزار نفر و پياده نظامشان دور كرور بود
و در مجموع يك ميليون و ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند ! مگر كوفه
چقدر بزرگ بود ؟ كوفه يك شهر تازه ساز بود كه هنوز سی و پنج سال بيشتر
از عمر آن نگذشته
بود ، چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند . اين شهر را عمر دستور
داد بسازند برای اينكه لشكريان اسلام در نزديكی ايران مركزی داشته باشند .
در آن وقت معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به صد هزار نفر میرسيده است
يا نه ؟ اينكه يك ميليون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و
حسين بن علی هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد ، با عقل جور در نمیآيد . اين
، قضيه را بكلی از ارزش میاندازد .
گويند كسی در مورد هرات اغراق و مبالغه میكرد و میگفت : هرات يك
زمانی خيلی بزرگ بود . گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در يك زمان
واحد در هرات بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشت . چقدر
ما بايد آدم داشته باشيم و چقدر بايد احمد داشته باشيم و چقدر احمد يك
چشم داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم كله پز داشته باشيم كه بيست و يك
هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشته باشد !
اين حس اسطوره سازی ، خيلی كارها كرده است . ما نبايد يك سند مقدس
را در اختيار افسانه سازها قرار بدهيم « فان فينا اهل البيت فی كل خلف
عدولا ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين » (1)
، ما وظيفه داريم . حال برای هرات هر كس هر چه میخواهد ، بگويد . آيا
صحيح است در تاريخ حادثه عاشورا ، حادثهای كه ما دستور داريم هر سال آن
را بصورت يك مكتب ، زنده
بداريم ، اينهمه افسانه وارد شود ؟ !
عامل سوم
عامل سوم ، يك عامل خصوصی است . اين دو عامل كه عرض كردم يعنی غرضها
و عداوتهای دشمنان و حس اسطورهسازی و افسانه سازی بشر در تمام تواريخ
دنيا هست . ولی در خصوص حادثه عاشورا يك جريان و عامل بالخصوصی هست
كه سبب شده است در اين داستان ، جعل واقع شود .
پيشوايان دين از زمان پيغمبر اكرم و ائمه اطهار دستور اكيد و بليغ
دادهاند كه بايد نام حسين بن علی زنده بماند ، بايد مصيبت حسين بن علی
هر سال تجديد شود . چرا ؟ اين چه دستوری است در اسلام ، چرا ائمه دين
اينهمه به اين موضوع اهتمام داشتند ، و چرا برای زيارت حسين بن علی
اينهمه ترغيب و تشويق است ؟ به اين چرا بايد دقت كنيد . ممكن است كسی
بگويد برای اينست كه تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد ! آيا اين حرف
مسخره نيست ؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتياج به تسليت داشته
باشد ، در صورتی كه به نص خود امام حسين و بحكم ضرورت دين ، بعد از
شهادت امام حسين ، ايشان و حضرت زهرا نزد يكديگرند . اين چه حرفی است
؟ ! مگر حضرت زهرا بچه است كه بعد از 1400 سال هنوز هم بسر خودش بزند
، گريه كند و ما برويم به ايشان سر سلامتی بدهيم ؟ ! اين حرفهاست كه دين
را خراب میكند ! حسين عليه السلام مكتب عملی اسلام را تاسيس
كرد . حسين عليه السلام نمونه عملی قيامهای اسلامی است . خواستند مكتب
حسين زنده بماند ، خواستند سالی يك بار حسين با آن نداهای شيرين و عالی
و حماسه انگيزش ظهور كند ، فرياد كند : « الا ترون ان الحق لا يعمل به و
ان الباطل لا يتناهی عنه ليرغب المؤمن فی لقاء الله محقا » ( 1 ) خواستند
« الموت اولی من ركوب العار » ( 1 ) ، مرگ از زندگی ننگين بهتر است ،
برای هميشه زنده بماند . خواستند « لا اری الموت الا سعادش و الحياش مع
الظالمين الا برما » ( 1 ) ، برای هميشه زنده بماند . زندگی با ستمكاران
برای من خستگی آور است ، مرگ در نظر من جز سعادت چيزی نيست . خواستند
آن جملههای ديگر حسين : « خط الموت علی ولد آدم مخط القلادش علی جيد
الفتاش » ( 4 ) ، زنده بماند « هيهات منا الذله » ( 5 ) زنده بماند .
خواستند صحنههايی از اين قبيل كه حسين عليه السلام میآيد در مقابل سی هزار
نفر میايستد در حالی كه در نهايت شدت از ناحيه خود و خاندان خود گرفتار
است و مرد وار ، كه چنين مردی دنيا بخود نديده است میفرمايد :
« الا و ان الدعی ابن الدعی قد ركز بين اثنتين بين السلة »
« و الذلة و هيهات منا الذلة يأبی الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و
حجور طابت و طهرت » ( 1 ) ، زنده بماند . مكتب حسين عليه السلام زنده
بماند ، تربيت حسينی زنده بماند ، پرتوی از روح حسينی در اين ملت دميده
شود و بر آن بتابد . فلسفهاش خيلی روشن است .
نگذاريد حادثه عاشورا را فراموش شود . حيات شما ، زندگی و انسانيت و
شرف شما به اين حادثه بستگی دارد . به اين وسيله میتوانيد اسلام را زنده
نگهداريد . پس ترغيب كردند كه مجلس عزای حسينی را زنده نگهداريد و
درست است . عزاداری حسين بن علی واقعا فلسفه صحيحی دارد ، فلسفه بسيار
بسيار عالی هم دارد . هر چه ما در اين راه كوشش كنيم ، بشرط اينكه هدف
اين كار را تشخيص دهيم ، بجاست . اما متاسفانه عدهای اين را نشناختند ،
خيال كردند بدون اينكه مردم را به مكتب حسين آشنا كنند ، به فلسفه قيام
حسينی آشنا كنند ، مردم را عارف به مقامات حسينی كنند ، همين قدر كه
آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريهای كردند ، كفاره گناهان است .
مرحوم حاجی نوری نكتهای را در كتاب " لؤلؤ و مرجان " ذكر كرده است
و آن اينكه عدهای گفتند موضوع امام حسين و گريه بر او ، ثوابش آنقدر
زياد است كه از هر وسيلهای برای اين كار میشود استفاده كرد . يك حرفی
امروزيها در مكتب " ما كياول " در آوردهاند كه
میگويند هدف وسيله را مباح میكند . هدف خوب باشد ، وسيله هر چه شد ،
شد ! اينها هم گفتند ما يك هدف مقدس و منزه داريم و آن گريستن بر امام
حسين ( ع ) است كه كار بسيار خوبی است و بايد گريست . به چه وسيله
بگريانيم ؟ بهر وسيله كه شد ! هدف كه مقدس است ، وسيله هر چه شد ، شد
. اگر تعزيه در آوريم ، يك تعزيههای اهانت آور ، درست است يا نه ؟
گفتند اشك جاری میشود يا نه ؟ همين قدر كه اشك جاری شود ، اشكال ندارد
! شيپور بزنيم ، طبل بزنيم ، طبل بزنيم معصيت كاری بكنيم ، به بدن مرد
لباس زن بپوشانيم ، عروسی قاسم درست كنيم ، جعل كنيم ، تحريف كنيم ،
در دستگاه امام حسين اين حرفها مانعی ندارد . دستگاه امام حسين از دستگاه
ديگران جداست . در اينجا دروغ گفتن بخشيده است ، جعل كردن ، تحريف
كردن ، شبيه سازی ، به تن مرد لباس زن پوشاندن ، بخشيده است . هر گناهی
كه اينجا بكنيد ، بخشيده است ، هدف خيلی مقدس است ! در نتيجه افرادی
دست به جعل و تحريف اين قضيه زدند كه انسان تعجب میكند !
در ده ، پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم ، در آنجا مرد بزرگی
بود ، مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجف آبادی اعلی الله مقامه ، خدمت ايشان
رفتم و روضهای را كه تازه در جايی شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم ،
برای ايشان نقل كردم . كسی كه اين روضه را میخواند اتفاقا ترياكی هم بود
. اين روضه را خواند و بقدری مردم را گرياند كه حد نداشت . داستان
پيرزنی را نقل میكرد كه در زمان متوكل میخواست به زيارت امام حسين برود
و آن وقت جلوگيری
میكردند و دستها را میبريدند تا اينكه قضيه را به آنجا رساند كه اين زن
را بردند و در دريا انداختند . در همان حال اين زن فرياد كرد يا اباالفضل
العباس ! وقتی داشت غرق میشد سواری آمد و گفت ركاب اسب مرا بگيرد .
ركابش را گرفت ، گفت چرا دستت را دراز نمیكنی ؟ گفت من دست در بدن
ندارم ، كه مردم خيلی گريه كردند .
مرحوم حاج شيخ محمد حسن تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه يك
روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر ( جريان ، قبل از ايشان اتفاق افتاده
و ايشان از اشخاص معتبری نقل كردند ) مجلس روضهای بود كه از بزرگترين
مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويی كه از علماء بزرگ
اصفهان بود در آنجا شركت داشت . واعظ معروفی میگفت كه من آخرين منبری
بودم . منبريهای ديگر میآمدند و هنر خودشان را برای گرياندن مردم اعمال
میكردند . هر كس میآمد روی دست ديگری میزد و بعد از منبر خود مینشست
تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند ، تا ظهر طول كشيد . ديدم هر كس
هر هنری داشت بكار برد ، اشك مردم را گرفت . فكر كردم من چه كنم ؟
همانجا اين قضيه را جعل كردم ، رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم ،
عصر همان روز رفتم در مجلس ديگری كه در چارسوق بود ، ديدم آنكه قبل از
من منبر رفته همين داستان را میگويد . كم كم در كتابها نوشتند و چاپ هم
كردند ! اين موضوع كه دستگاه حسينی ، دستگاه جدايی است و از هر وسيلهای
برای گرياندن مردم میشود استفاده كرد ، اين توهم و خيال دروغ و غلط ،
عامل بزرگی
برای جعل و تحريف شد !
مرحوم حاجی نوری ، اين مرد بزرگوار ، استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمی كه
حتی بر حاج شيخ عباس ترجيح داشته است به اعتراف خود حاج شيخ عباس و
ديگران ، مرد فوق العاده متبحر و با تقوائی است . ايشان اين مطلب را در
كتاب خودشان طرح كردهاند كه اگر اين حرف درست باشد كه هدف وسيله را
مباح میكند ، من اين جور میگويم : يكی از هدفهای اسلامی ، ادخال سرور در
قلب مؤمن است ، يعنی انسان كاری كند كه مؤمنی خوشحال شود . من برای
اينكه مؤمنی را خوشحال كنم ، در حضور او غيبت میكنم چون از غيبت خيلی
خوشش میآيد ! اگر بگويند مرتكب گناه میشوی ، میگويم خير ، هدفم مقدس
است ، من كه غيبت میكنم ، میخواهم او را خوشحال كنم !
مثال ديگری مرحوم حاجی نوری ذكر میكند كه مردی زن بيگانهای را میبوسد .
بوسيدن زن نامحرم حرام است ، میگوئيم چرا اين كار را انجام دادی ؟
میگويد من ادخال سرور در قلب مؤمن كردم ! در مورد زنا و شراب و لواط هم
همين را میتوان گفت . اين چه غوغايی است ؟ ! اين چه حرف شريعت خراب
كنی است ؟ ! اينكه برای گرياندن مردم در سوگ امام حسين ( ع ) ، استفاده
كردن از هر وسيلهای جايز است ، بخدا قسم برخلاف گفته امام حسين است .
امام حسين ( ع ) ، شهيد كه اسلام بالا برود ، « اشهد انك قد اقمت الصلوه
و آتيت الزكوه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فی الله حق
جهاده » ( 1 ) . امام حسين ( ع ) كشته شد كه سنن
اسلامی ، مقررات اسلامی ، قوانين اسلامی زنده شود ، نه اينكه بهانهای شود
كه پا روی سنن اسلامی بگذارند . امام حسين ( ع ) را ما بصورت العياذ
بالله اسلام خرابكن درآوردهايم . امام حسينی كه ما در خيال خودمان درست
كردهايم اسلام خرابكن است .
حاجی نوری در كتابش نوشته است يكی از طلاب نجف كه اهل يزد بود ،
برايم نقل كرد كه در جوانی سفری پياده از راه كوير به خراسان میرفتم . در
يكی از دهات نيشاپور مسجدی بود و من چون جايی را نداشتم ، به مسجد رفتم
. پيشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت . در اين بين با كمال
تعجب ديدم فراش مسجد مقداری سنگ آورد و تحويل پيشنماز داد . وقتی روضه
را شروع كرد ، دستور داد چراغها را خاموش كردند . چراغها كه خاموش شد ،
سنگها را به طرف مستمعين پرتاب كرد كه صدای فرياد مردم بلند شد .
چراغها كه روشن شد ديدم سرهای مردم مجروح شده است و در حالی كه اشكشان
میريخت از مسجد بيرون رفتند . رفتم نزد پيشنماز و به او گفتم اين چه
كاری بود كه كردی ؟ ! گفت من امتحان كردهام كه اين مردم با هيچ روضهای
گريه نمیكنند . چون گريه كردن بر امام حسين ( ع ) اجر و ثواب زيادی دارد
و من ديدم كه راه گرياندن اينها منحصر است به اينكه سنگ به كلهشان بزنم
، از اين راه اينها را میگريانم ! به قول او هدف وسيله را مباح میكند .
هدف ، گريه بر امام حسين ( ع ) است ولو اينكه يك دامن سنگ به كله
مردم بزند . پس اين يك عامل خصوصی در اين قضيه بوده كه در جعلها و
تحريفها دخالت داشته است .
انسان وقتی كه در تاريخ سير میكند ، میبيند بر سر اين حادثه چه
آوردهاند ! بخدا قسم حرف حاجی نوری حرف راستی است . میگويد امروز اگر
كسی بخواهد بر امام حسين بگريد ، بر اين تحريفها و مسخها بايد بگريد ، بر
اين دروغها بايد بگريد .
كتاب معروفی است به نام " روضة الشهداء " كه نويسنده آن ملا حسين
كاشفی است . حاجی نوری میگويد اين داستان زعفر جنی و عروسی قاسم اول بار
در كتاب اين مرد نوشته شده و من اين كتاب را نديده بودم و خيال میكردم
در آن يكی دو تا از اين حرفهاست . بعد كه اين كتاب را كه به فارسی هم
هست و تقريبا 500 سال پيش تاليف شده است ، . . . ( 1 ) ملا حسين مرد
ملا و با سوادی بوده و كتابهائی هم دارد و صاحب انوار سهيلی است .
تاريخش را كه میخوانيم معلوم نيست شيعه بوده يا سنی و اساسا مرد
بوقلمون صفتی بوده است ، بين شيعهها كه میرفته ، خودش را شيعه صددرصد و
مسلم معرفی میكرده و بين سنيها كه میرفته خودش را حنفی نشان میداده است
. اهل سبزوار است و سبزوار مركز تشيع بوده است و مردم هم متعصب در
تشيع . در سبزوار شيعه صددرصد بوده و گاهی كه به هرات میرفته ( شوهر
خواهر و يا باجناق عبدالرحمن جامی بوده است ) در آنجا سنی بوده و به
روش اهل تسنن . واعظ هم بوده ولی تا در سبزوار بود ذكرمصيبت میكرد . و
وفاتش در حدود 910 بوده است يعنی در اوايل قرندهم يا اواخر قرننهم .
اولين كتابی كه در مرثيه به فارسی نوشته شده ، همين
كتاب است كه در پانصد سال پيش نوشته شده است . قبل از اين كتاب ،
مردم به منابع اصلی مراجعه میكردند . شيخ مفيد رضوان الله عليه "ارشاد"
را نوشته است و چقدر متقن نوشته است . ما اگر به " ارشاد " شيخمفيد
خودمان مراجعه كنيم ، احتياج بجای ديگر نداريم . از اهلتسنن ، طبری نوشته
، ابن اثير نوشته ، يعقوبی و ابن عساكر و خوارزمی نوشتهاند . من نمیدانم
اين بیانصاف چه كرده است ! وقتی كه اين كتاب را خواندم ديدم حتی اسمها
جعلی است ! يعنی در اصحاب امام حسين ( ع ) اسمهايی را ذكر میكند كه اصلا
وجود نداشتهاند ، در ميان دشمن هم اسمهايی را میگويد كه همه جعلی است .
داستانها را بشكل افسانه درآورده است .
اين كتاب چون اولين كتابی است كه بزبانفارسی نوشته شد ، لذا مرثيه
خوانها كه اغلب بیسواد بودند و به كتابهای عربی مراجعه نمیكردند ، همين
كتاب را میگرفتند و در مجالس ازرو میخواندند . اينست كه امروز مجالس
عزاداری امام حسين ( ع ) را روضه خوانی میگوئيم . در زمان امامحسين ( ع )
و حضرت صادق (ع) و امام حسن عسكری ( ع ) اصطلاح روضه خوانی رايج نبوده و
بعد، در زمان سيد مرتضی و خواجه نصيرالدين طوسی هم روضه خوانی نمیگفتهاند
. از پانصد سال پيش به اين طرف اسمش روضه خوانی شده ، روضه خوانی يعنی
خواندن كتاب روضة الشهداء، يعنی خواندن همان كتاب دروغ. از وقتی كه اين
كتاب بدست مردم افتاد ، كسی تاريخ واقعی امام حسين (ع) را مطالعه نكرد
در شصت ، هفتاد سال پيش مرحوم ملا آقای دربندی پيدا شد. تمام حرفهای
روضة الشهداء را باضافه چيزهای ديگری پيدا كرد و همه را يكجا جمع كرد و
كتابی نوشت بنام اسرارالشهادش ، واقعا مطالب اين كتاب انسان را وادار
میكند كه به اسلام بگريد .
حاجی نوری مینويسد كه ما در درس حاج شيخ عبدالحسين تهرانی بوديم ( كه
مرد بسيار بزرگواری بوده است ) و از محضر ايشان استفاده میكرديم كه سيد
روضه خوانی اهل حله آمد و كتاب مقتلی به ايشان نشان داد كه ايشان ببينند
معتبر هست يا نيست ، اين كتاب نه اول داشت و نه آخر فقط در جايی از
آن نوشته بود كه فلان ملای جبل عاملی از شاگردان صاحبمعالم است . مرحوم
حاج شيخ عبدالحسين كتاب را گرفت كه مطالعه كند .
اولا در احوال آن عالم مطالعه كرد ، ديد چنين كتابی به نام او ننوشتهاند
و ثانيا خود كتاب را مطالعه كرد ، ديد مملو از اكاذيب است . به آن سيد
گفت اين كتاب همهاش دروغ است . مبادا اين كتاب را بيرون بياوری و يا
از آن چيزی نقل كنی كه جايز نيست ، و اساسا اين كتاب نوشته آنعالم
نيست و مطالبش دروغ است . حاجی نوری مینويسد : همين كتاب دست
صاحب اسرارالشهادش افتاد و تمام مطالبش را از اول تا آخر نقل كرد .
حاجی نوری حكايت ديگری را نقل میكند كه تاثرآور است و آن اينكه مردی
رفت نزد مرحوم صاحب مقامع ( 1 ) گفت ديشب خواب
وحشتناكی ديدم . چه خواب ديدی ؟ گفت خواب ديدم با اين دندانهای خودم
گوشتهای بدن امام حسين عليه السلام را دارم میكنم ! اين مرد عالم لرزيد ،
سرش را پايين انداخت ، مدتی فكر كرد ، گفت شايد تو مرثيه خوان هستی ،
گفت بله . فرمود بعد از اين يا اساسا مرثيه خوانی را ترك كن ، و يا از
كتابهای معتبر نقل كن . تو با اين دروغهايت گوشت بدن امام حسين (ع) را
با دندانهايت میكنی ! اين لطف خدا بود كه در اين رؤيا اين را به تو
نشان بدهد .
اگر كسی تاريخ عاشورا را بخواند میبيند از زندهترين و مستندترين و از
پرمنبع ترين تاريخهاست . مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها كه بدنبال
روضه نشنيده میروند ، بروند روضههای راست را پيدا كنند كه آنها را احدی
نشنيده است . خطبههايی كه امام حسين عليه السلام در مكه و بطور كلی در
حجاز ، در كربلا ، در بين راه خوانده ، خطابههايی كه اصحابش خواندهاند ،
سؤال و جوابهايی كه با حضرت شده ، نامههائی كه ميان ايشان و ديگران
مبادله شده ، نامههائی كه ميان خود دشمنان مبادله شده است ، به علاوه
اظهارات كسانی كه حاضر در واقعهعاشورا بودهاند ( چه از دشمنان و چه از
دوستان ) و اين حادثه را نقل كردهاند ، آنها را مطالعه كنند . سه چهار
نفر از دوستان امام حسين بودند كه جان بسلامت بردند . از جمله ، غلامی
است به نام عقبه بن سمعان كه از مكه همراه امام بود و وقايع نگار لشكر
ابا عبدالله بوده
است . او در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم ، آزادش كردند . مرد
ديگری است بنام حميد بن مسلم كه از وقايع نگارهای لشكر عمرسعد بوده است
. يكی از حاضرين واقعه ، شخص امام زينالعابدين عليه السلام است كه همه
قضايا را نقل كردهاند . نقطه ابهامی در تاريخ امامحسين وجود ندارد .
متاسفانه حاجینوری يك داستان جعلی و تحريفی درباره امام زينالعابدين
عليه السلام نقل میكند . میگويد در روز عاشورا وقتی كه برای اباعبدالله
ياوری باقی نماند ، حضرت برای خداحافظی به خيمه امام زينالعابدين
عليهالسلام رفتند . حضرت امام زينالعابدين عليه السلام فرمود : پدرجان !
كار شما و اين مردم به كجا كشيد ؟ ( يعنی تا آن وقت امام زينالعابدين
بیخبر بوده است ) ! فرمود : پسر جان به جنگ كشيد . امام زينالعابدين
فرمود حبيببنمظاهر چطور شد ؟ فرمود : قتل . زهيربنالقين چطور شد ؟ قتل .
بريربنخضير چطور شد ؟ قتل . هر كس از اصحاب را كه اسم برد ، فرمود كشته
شد . بعد بنیهاشم را پرسيد ، قاسمبنحسن چطور شد؟ برادرم علیاكبر چطور شد؟
بر عمويم ابوالفضل چه شد ؟ . قتل اين ، جعل است ، دروغ است . امام
زينالعابدين كه العياذ بالله آنقدر مريض و بيهوش نبوده كه نفهمد چه
گذشته است . تاريخ مینويسد حتی در همان حال امام حركت كرد و فرمود عمه
! عصای مرا با يك شمشير بياور . يكی از كسانی كه حاضر در واقعه بوده و
آن را نقل كرده است ، شخص امام زينالعابدين عليه السلام است .
پس توبه كنيم ، واقعا بايد توبه كنيم به خاطر اين جنايت و خيانتی
كه نسبت به ابا عبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران و خاندانش
مرتكب میشويم ، همه افتخارات اينها را از بين میبريم . توبه كنيم و بعد
، از اين مكتبتربيتی استفاده كنيم .
چه كموكسری در زندگی عباسبن علی آن طور كه مقاتل معتبر نوشتهاند وجود
دارد ؟ اگر نبود برای ابوالفضل مگر همين يك افتخار ، كسی با او كاری
نداشت ، غير از امامحسين ( ع ) با هيچ كس كاری نداشتند . امامحسين ( ع
) هم فرمود اينها فقط به من كار دارند و اگر مرا بكشند ، به هيچ كس
ديگری كار ندارند . وقتی كه شمربنذی الجوشن میخواست از كوفه به طرف
كربلا حركت كند ، يكی از حضاری كه در آنجا بود ، به ابنزياد اظهار كرد كه
بعضی از خويشاوندان مادری ما همراه حسينبنعلی هستند ، خواهش میكنم
اماننامهای برای آنها بنويس . ابنزياد هم نوشت . شمر در يك فاصلهدور ،
از قبيلهای بود كه قبيله امالبنين با آنها نسبت داشتند . اين پيام را در
عصرتاسوعا شخص او آورد . اين مرد پليد آمد كنار خيمه حسينبن علی
عليهالسلام و فريادش را بلند كرد : اين بنوا اختنا ( 1 ) خواهرزادگان ما
كجا هستند ؟ ابوالفضل عليهالسلام در حضور اباعبدالله عليهالسلام نشسته بود
، برادرانش همه آنجا بودند ، يك كلمه جواب ندادند تا امام فرمود :
« اجيبوه و ان كان فاسقا » (2) جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقی است .
آقا كه اجازه داد ، جواب دادند . گفتند : ما
تقول ، چه میگوئی ؟ مژدهای برای شما آوردهام ، بشارتی برای شما آوردهام .
برای شما از اميرعبيدالله امان آوردهام ، شما آزاديد ، اگر الان برويد ،
جان بسلامت میبريد . گفتند خدا ترا لعنت كند و اميرت ابنزياد و آن
اماننامهای كه آوردهای . ما امام خودمان ، برادر خودمان را رها كنيم به
موجب اينكه تامين داريم ؟ !
در شب عاشورا ، اول كسی كه اعلام ياری نسبت به اباعبدالله كرد ، برادر
روز عاشورا میشود ، بنابر يكی از دو روايت ابوالفضل جلو میآيد ، عرض
میكند برادرجان به من هم اجازه بفرمائيد ، اين سينه من تنگ شده است ،
ديگر طاقت نمی آورم ، میخواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما كنم .
من نمیدانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرتابوالفضل را چنين داد ، خود
اباعبدالله بهتر میدانست . فرمود برادرم حال كه میخواهی بروی ، برو بلكه
بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بياوری . لقب " سقا " ، آبآور ،
قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود ، چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در
شبهای پيش ابوالفضل تواسنته بود برود صف دشمن را بشكافد و برای اطفال
اباعبدالله آب بياورد . اينجور نيست كه سه شبانهروز آب نخورده باشند ،
نه ، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند ، ولی در اين خلال توانستند يكی
دوبار از جمله در شبعاشورا آب تهيه كنند ، حتی غسل كردند ، بدنهای
خودشان را شستشو دادند . ابوالفضل فرمود چشم . ببينيد چقدر منظره باشكوهی
است ، چقدر عظمت است ، چقدر شجاعت است ، چقدر دلاوری است ، چقدر
انسانيت است ، چقدر شرف است ، چقدر معرفت و فداكاری است ؟ ! يكتنه
خودش را به جمعيت میزند . مجموع كسانی را كه دور آب را گرفته بودند
چهارهزار نفر نوشتهاند . وارد شريعه فرات شد ، اسب را داخل آب برد (
اين را همه نوشتهاند ) . اول مشكی را كه همراه دارد پر از آب میكند و به
دوش میگيرد . تشنه است ، هوا گرم است ، جنگيده است . همان طور كه
سوار است و آب تا زيرشكم اسب را فرا گرفته است ، دست زير آب میبرد
، مقداری آب با دو
دستش تا نزديك لبهایمقدسش میآورد . آنهائی كه از دور ناظر بودهاند ،
گفتهاند اندكی تامل كرد ، بعد ديديم آبنخورده بيرون آمد ، آبها را روی
آب ريخت . كسی نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد ؟ ! اما
وقتی كه بيرون آمد رجزی خواند كه در اين رجز ، مخاطب ، خودش بود نه
ديگران . از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد :
يا نفس من بعد الحسين هونی
فبعده لا كنت ان تكونی
هذا الحسين شارب المنون
و تشربين بارد المعين
و الله ما هذا فعال دينی
و لا فعال صادقاليقين (1)
ای نفس ابوالفضل ! میخواهم بعد از حسين زنده نمانی . حسين شربت مرگ
مینوشد ، حسين در كنار خيمهها با لبتشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامی
؟ ! پس مردانگی كجا رفت ، شرف كجا رفت ، مواسات و همدلی كجا رفت ؟
مگر حسين امام تو نيست ، مگر تو ماموم او نيستی ، مگر تو تابع او نيستی
؟ !
هذا الحسين شارب المنون
و تشربين بارد المعين
هيهات ! هرگز دين من چنين اجازهای به من نمیدهد ، هرگز وفای من چنين
اجازهای به من نمیدهد . ابوالفضل مسير خود را در برگشتن عوض كرد . از
داخل نخلستانها آمد . قبلا از راه مستقيم آمده بود . چون میدانست همراه
خودش امانت گرانبهايی دارد ، راه خود را عوض كرد و تمام همتش اين بود
كه آب را به سلامت برساند
بخدا قسم اگر دست راست مرا ببريد من دست از دامن حسين بر نمیدارم ،
طولی نكشيد كه رجز عوض شد :
يا نفس لا تخشی من الكفار
و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يسری ( 2 )
در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است . نوشتهاند با آن
هنر و فروسيتی كه داشت ، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را
روی آن انداخت . من نمیگويم چه حادثهای پيش آمد ، چون خيلی جانسوز است
. در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اينمردبزرگ میشود .
اين را هم عرض كنم كه امالبنين مادر حضرتابوالفضل در حادثه كربلا زنده
بود ولی در كربلا نبود ، در مدينه بود . به او خبر دادند كه در حادثه كربلا
هر چهار پسر تو شهيد شدند . اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع میآمد و برای
فرزندان خودش نوحهسرايی میكرد نوشتهاند نوحهسرايی اين زن آنقدر دردناك
بود كه هر كس میآمد
گريه میكرد ، حتی مروانحكم كه از دشمنترين دشمنان بود . در نوحهسرايی خود
، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص ياد میكرد . ابوالفضل
، هم از نظر سنی و هم از نظر كمالات روحی و جسمی ارشد فرزندانش بود . من
يكی از اين دو مرثيهای را كه از اين زن بخاطر دارم برای شما میخوانم .
اين مادر داغدار در آن مرثيههای جانسوز خودش ( بطور كلی عربها مرثيه را
خيلی جانسوز میخوانند ) اين جور میخواند :
يا من رای العباس كر علی جماهير النقد و وره من ابناء حيدر كل ليث
ذی لبد
انبئت ان ابنی اصيب براسه مقطوع يد ويلی علی شبلی امال براسه ضرب
العمد
( 1 )
لو كان سيفك فی يديك لمادنی منه احد
ای چشمناظر ، ای چشمی كه در كربلا بودی و آن مناظر را میديدی ، ای كسی
كه آن لحظه را تماشا كردی كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچهگان
ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند ، برای من
قضيهای نقل كردهاند ، نمیدانم راست است يا دروغ ؟ گفتهاند در وقتی كه
دستهای بچه من بريده بود ، عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد ،
آيا راست است ؟ ! ويلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد میگويد ،
ابوالفضل ! فرزند عزيزم ، من خودم میدانم ، اگر دست میداشتی مردی در
جهان نبود كه با تو روبرو
شود . اينكه آنها چنين جسارتی كردند برای اين بود كه دستهای تو از بدن
بريده شده بود .
لا حول ولا قوش الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله
الطاهرين